سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قالب وبلاگ
آبیته...!
 

این روزهـا 

کمی دلتنگم 

نمیدانم از کدامین راه 

بوی عطر تو می آید! 

ماتم 

و 

مبهوت . . 

و اما تو !! 

کاش میدانستی . . .

 


[ یادداشت ثابت - شنبه 91/3/14 ] [ 6:30 عصر ] [ bluegirl7 ]

آخرین حرف تو چیست؟

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست


[ شنبه 91/4/31 ] [ 6:23 عصر ] [ bluegirl7 ]

اینجا که من رسیده ام …

ته دنیای بدون تو بودن است!!

همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!

ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!

خوب تماشا کن…

دلم هم تنگ نشده!

یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …

تو باش و دل من و همه فریادهایی که …


[ شنبه 91/4/31 ] [ 6:23 عصر ] [ bluegirl7 ]


...برو

شاید بی تو بودن سهم من است

 شاید خواب چشم هایت را به اشتباه دیده ام ...

شاید باید دست هایت برای دیگری باشد ولی...

 دست های من تا ابد برای توست..

 قلبم هم...


[ شنبه 91/4/31 ] [ 6:16 عصر ] [ bluegirl7 ]

 

خدایا دیگر با تو قهرم.....

دیگر از همه ناامیدم .منی که بزرگترین آرزویم حنی برای یه لحظه دیدن او بود باید اینگونه اینجا تنها و غریب با تمامی غم هایم بنشینم و تمامی بغض سنگینی را که همانند خره به جانم افتاده است را درون خود ریزم؟

آیا باید عشق اورا در سینه دفن کنم ؟آیا باید تمام عمرم را در حسرت دیدار یک نگاه از سوی او باشم؟

هر روز به عشق او از خواب بلند میشوم و شب ها به عشق دیدارش به خواب میروم...طوری رفتار میکنم که او دوست دارد !با اینکه از من دورست اما من اورا در کنار خود حس میکنم اما اوچه؟؟؟؟

او حتی نمیداند که دوستش دارم ...حتی نمیداند که زنده ماندنم به خاطر اوست...او حتی نمیداند اینجا قلبی منتظر و مشتاق یک نگاه اوست.

و اینست رسم روزگار؟؟؟؟

باشد خدایا حرفی نیس باقیمانده ی عمرم را به یاد او سپری میکنم میدانم بی او میمیرم اما....

خدایا هر جا بروم دستانم را به همه نشان میدهم .به همه میگویم این دست ها خالی به سوی تو آمد و خالی بازگشت.....و اینست رحمت و مهربانی تو؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر اینست صلاح من پس چرا مهرش را روز به روز در دلم بیشتر میکنی؟چرا آتش عشقش را در دلم شعله ور تر میکنی؟؟

چرا باید همه از با او بودن لذت ببرند ومن تنها در حسرت دیدارش.....

چرا هر روز باید شادیش را با دیگران ببینم و داغ دلم تازه تر شود.....

هر روز همه برایم خاطرات با اوبودن را تعریف میکنند و من دربربر آنها تنها آهی سرد میکشم....

چرا عذابم میدهی؟به کدامین گناه مجازاتم اینست؟تاوان سنگین کدامین اشتباه را پس میدهم...

اشتباهم اینست که عاشق او شدم و دلم را به او دادم؟

شرط دل دادن دل گرفتن است اما او دلش را نداد حالا این منم که بی دل شده ام و او دودل....

ای کاش هر چه زودتر از این دنیای لعنتی خلاص شوم ...اینگونه دلم خوش است که در کنارش نیستم..هرچند هر شب روحم از کالبد بی جانم رها میشود و بی پروا به شوق دیدارش به پرواز در می آید.....

 


[ دوشنبه 91/4/26 ] [ 8:8 عصر ] [ bluegirl7 ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

bluegirl7
تکلیفم روشن شد خاموش می شوم شیرینم.... فرهادوار، اینبار به جای کوه دل میکنم....
امکانات وب